متين پسر پاييزي منمتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
آرتين پسر پاييزي منآرتين پسر پاييزي من، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پسرهاي پاییزی من

رقصیدن متین

امروز ١٣/٢/٩٢ مامان مشغول آشپزی بود وداشت ناهار درست می کرد   ولی تو پسرخوشکلم نمیذاشتی مامان غذا درست کنه دست به همه چیز میزدی مخصوصا شیشه های ادویه ها که بازهم از این که من مشغول بودم واز تو غفلت کردم زدی ویک شیشه ادویه برای بار دوم شکستی فکرکنم شکستنی های تو همچنان ادامه داره منم واسه اینکه به کارهام برسم وتو روهم سرگرم کنم اهنگ واست گذاشتم و تو هم چند دقیقه ی مشغول رقص بودی خیلی هم بامزه میرقصی من که عاشق رقصیدنت هستم راستی وقتی میرقصی خیلی هم دورخودت چرخ میزنی نمیدونم متین من عاشق ترین هستم یاتو بهترین     ادامه مطلب یادتون نره     ...
15 ارديبهشت 1392

هدیه های مامان به مناسبت روز مادر وزن

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! سلام متین من گلم امروز یعنی ١١ اردیبهشت روزمادر و زن بود ومن خیلی خوشحالم که تو این لقب زیبا رو به من دادی واژه ی به نام مادر چه حس خوب و زیبایی هستش وقتی تو به من روزی صدهابارمیگی مامان  و همیشه باید شکر گزار خدای عزیز و مهربانی باشم که مادر را آفرید تا واژه عشــق را برای تموم دنیا معنا کنه! متین من وقتی تو میخندی من در اوج خستگی هم که باشم خنده به چهره ام می نشینه ودنیایم سبز میشه وباگریه ات دلم میلرزه و طوفانی میشه . امروز با بابا امین به همین مناسبت که گفتم رفتیم بیرون اول واسه تو یک کلاه نقاب دار...
14 ارديبهشت 1392

بازیگوشی هاوخرابکاری های متین

متینم حالا دیگه تموم دلخوشی زندگیم شدی...هیچ وقت فکر نمی کردم چیزی تو این دنیا اینقدر پا بندم کنه..خدا رو شاکرم برای بودنت... نمی دونی چه لذتی داره  این که، توی آغوشمی و با چشمهات تموم صورتم رو کند و کاو  می کنی  و با دستهای کوچیکت انگشتم رو می گیری... حتی فکرش رو هم نمی کردم میایی و این چنین زندگی ساکت و آرومم رو به هیجان وا می داری!!!!!!! حالا تموم زندگی و حواسمون حول تو و مشکلات و خواسته هات می چرخه... هم من و هم بابا  این هیجان اومده به زندگی رو دوست داریم !!! دردمندم از دل دردهات...خوشحالم و شاد با لبخندهات ...میگریم با گریه هات که جیگرمو &nbs...
12 ارديبهشت 1392

روزت مبارک مامان جونم

  مادر؛ روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛ چند زمستان برف نشسته است؛ تا من به بهار رسیده ام ...!   جوانی‌هایت را    با بچگی‌هایم پیر کردم ..........   مرا به موی سپیدت ببخش مادر!!!   سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛ متین جانم بخاطر حضورت درکنار من بخاطر حس مادرانه ای که تو به من بخشیدی بخاطر روح لطیف وپاکت بخاطرلبخند زیبای تو بخاطر آفرینش تمام لحظه های شیرین وناب زندگیم      &n...
11 ارديبهشت 1392

این روزهای متین من

متین من به تمام خوبیها و پاکیها و مقدسات سوگند به عشق دیدن لبخند توست که به این دنیا پایبندم... دلبندم!!!     متین من مامان تو تا به این لحظه که دارم واست این پست مینویسم در یکسال وچهارماه وبیست وپنج روز خیلی کارا بلد شدی منم چندتا از اون ها رو توی این دفترخاطرات الکترونیکی تو ثبت میکنم   توی این عکس بعدازخواب ظهرت هست که تازه ازخواب بیدارشدی وگوشی منو برداشتی ودادی به من که واست آهنگ بیارم وشروع به رقص خاص خودت کردی از چهارماهگی تا الان این رقصت فراموش نکردی حالت چهاردست وپا  خلاصه اینکه همچنان عاشق گوشی هستی هرجاببینی میذاری روی گوشت الو الو ...میکن...
4 ارديبهشت 1392

سعدیه

صداي قلب تو ... صداي زندگيست.                                                 پسرم زندگي را دوست داشته باش زندگي را زندگي كن   حتی وقتي بزرگ شدي  كودكانه زندگي كن جانكم مادرانه ترين لحظه هاي امروزم همين لحظه است...همين لحظه كه با تمام جان ِ عاشقم      متین من   مادرتاریخ ١/٢/٩٢ رفتیم سعدی اون روز ب...
3 ارديبهشت 1392

متین و یک توپ

  فرشته ی كوچك رويايي ِ من دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام ِ بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره ُ وگمان متین من امروز ٣١ فروردین ماه رفتیم خونه عمه فردوس سرکوچه عمه یک پارک  هست من وتو وفاطمه عمه فردوس رفتیم پارک کلی بازی کردی برای اولین بارسوار سرسره شدی خیلی دوس داشتی البته یک پسربامامانش داشت توپ بازی میکرد تا توپ پسررو دیدی سرسره رو ول کردی رفتی سمت توپ میرفتی وسط پسر ومامانش بین بازی شون ومیخواس...
2 ارديبهشت 1392

نامه ای ازطرف بابا امین

  متین عزیزم وقتی توبدنیا اومدی من احساسی داشتم که هیچ وقت تا به آن روزتجربه نکرده بودم وتابابا نشی متوجه اون احساسی که من دارم ازش حرف می زنم نمیشی باباجون من تاریخ٩/٩/٩٠ که توبدنیا اومدی قشنگ ترین وزیباترین وخاطره انگیزترین روز درتمام عمر٣٠ ساله ام بوداصلا عاجزم دربیان احساساتم نمیدونم چه جوری بیان کنم. من عاشق این هستم که وقتم روباتو بگذرونم وهر روزصبح که میخوام به سرکاربرم توکه درخواب ناز هستی روبایدببوسم وبعد درطول روز که پیشت نیستم به مامان زنگ می زنم حالت رومی پرسم دوست دارم همیشه لبخندهای توروببینم وهیچ گاه لبخندزیبای تو ازروی لبانت محونشه چون اون روزآخرزندگی منه من جون میگیرم بالبخندهای ...
1 ارديبهشت 1392

برای پسرم متین

سلام بابایی خوبی پسرم الان که دارم واست مینویسم تو خواب نازی قربون پسرگلم برم ببخشیدکه نمیتونم زیاد بیام تو وبلاگت واست بنویسم آخه من خیلی کم وقت آزاد دارم البته که هروقت خونه هستم باتو بازی میکنم ولی مسایل کاری باعث میشه که نتونم زیادبه وبلاگت سربزنم دست مامان سمانه درد نکنه چه وبلاگ خوشکلی واست درست کرده پرازخاطره بچگی های تو موقعی که بزرگ شدی همه این خاطره ها هم ما وتورو میبره به این زمان که کودکی بذار یه کم از احساساتم بگم نسبت به تو خیلی واسم عزیزی وعاشقتم  این روزها دارن زود میگذرن ومن بیشتر به توکه جوانه عشق من ومامان سمانه هستی وابسته ترمیشم باخنده هات بازیگوشی هات جان تازه ای میگیرم وقتی گریه میکنی غصه دار میشم الان که ...
1 ارديبهشت 1392